جدول جو
جدول جو

معنی هرزه ورز - جستجوی لغت در جدول جو

هرزه ورز
(هََ زَ وِ)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر واقع در 6000گزی جنوب خاوری هریس و 29500گزی راه شوسۀ تبریز به اهر. جلگه ای است معتدل و دارای 178 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود و محصول عمده اش غله، حبوبات، سردرختی و شغل مردم زراعت، گله داری و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه مرس
تصویر هرزه مرس
سگ بی قلاده که هر جا می خواهد برود، سگ ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
کسی که بیهوده به همه جا می رود، آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ سِ پَ)
هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 9هزارگزی خاور رودبار و 3 هزارگزی منجیل. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 337 تن سکنه. از رود هرزه ول مشروب میشود. محصول عمده اش لبنیات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). هرزویل. هرزبیل. خرزویل. این ده از دهات بسیار کهن این ناحیه است و ناصرخسرو در سفرنامۀ خود مینویسد که از این نقطه عبور کرده است. و اکنون فرانسویانی که مأمور ساختمان سد سفیدرود بوده اند در کناراین ده کوی بسیار زیبایی بر دامنۀ کوه ساخته اند
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نِ)
دیری کننده. (ناظم الاطباء) ، آنکه بدون اراده و بدون کار به هرجا آمد و شد می کند و سخن چینی و هرزه درایی مینماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ مَ رَ)
سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده. در این ترکیب مرس ریسمانی است که به گردن اندازند:
آرزو چند به هر سوی کشاند ما را
این سگ هرزه مرس چند دواند ما را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ خَ)
مسرف که خرج بیجا و بی صرفه کند. تلف خرج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرزهخوری
تصویر هرزهخوری
هرزه خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه رو
تصویر هرزه رو
هرزه دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهخور
تصویر هرزهخور
هرزه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه روی
تصویر هرزه روی
عمل هرزه رو هرزه دوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه مرض
تصویر هرزه مرض
نادرست نویسی هرزه مرس پارسی است هرزه گرد، پر و پاچه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
((~. گَ))
آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرزه مرس
تصویر هرزه مرس
((~. مَ رَ))
سگ ولگرد
فرهنگ فارسی معین
ولگرد، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده گو، ترفندباف، ژاژاخا، لاف زن، مهمل باف، وراج، هرزه درا، هرزه خا، هرزه گو، یاوه گو، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هر دو طرف، از دو سوی
فرهنگ گویش مازندرانی